حکایت دعوا بر سر خال از زمان خواجه حافظ شیرازی آغاز گردید و تا زمان معاصر ما کشیده شد ! داستان با بیتی از اشعار حافظ شروع گردید . سپس صایب تبریزی در سالهایی بعد بگونه ای انتقادی و با الگو برداری از اصل شعر حافظ را محکوم به اشتباهش کرد و نهایتا شهریار پاسخی زیبا و شنیدنی برای صایب تبریزی سرود .
حافظ اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را صایب تبریزی اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا را هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را شهریار اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد نه چون صایب که می بخشد سرو دست و تن و پا را سرو دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را البته موارد بالا بصورت رسمی و از قول شاعران شناخته شده بود . بهرحال داستان به اینجا ختم نشد و در گوشه کنار اشعاری را با مضامینی مشابه داریم . مثلا : اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
ویا در جایی دگر کمی طنزآلود: آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را و عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا اما داستان باز هم ادامه یافت : اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟ که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را کسی را دل بدست آرد که محتاج بدنها نیست که صایب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را و نهایتا به این شعر میرسیم که با کمی تغییر در وزن. حافظ را مسؤل تمام این دعاوی میداند ، چنان بخشیده حافظ جان! سمرقند و بخارا را که نتوانسته تا اکنون کسی پس گیرد آنها را از آن پس بر سر پاسخ به این ولخرجی حافظ میان شاعران بنگر فغان و جیغ دعوا را وجود او معمایی است پر از افسانه او افسون ببین! خود با چنین بخشش معما در معما را |